باد هر جا بخواهد می وزد



داستانهایم دارند به خودم می رسند، انتقادهایی که به شخصیت های داستانیم  می کنند درست همان انتقادی ست که در خودم هم شکل گرفته است، داستان های ایده مند عشق لحن ندارند و شخصیت های قابل احترامی که جذابیتشان بیرون نزده است.می روند و می آیند.

چیزی در من گره خورده است و حالا دارد ته نشین می شود، نشست چیزی را در خودم احساس می کنم. 

یک جایی گیر افتاده ام، یک جایی مانده ام، بوی این ماندگی اذیتم می کند، کاش بتوانم بروم.

کاش این سکوت شکسته شود و لحنی بگیرد.

کاش ساراها  بیشتر شوند، بیشتر دیده شوند و بیشتر حرف بزنند.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تشکلها و صنوف کشاورزی 96408973 ahanalaatt داستان های کوتاه طنز حسین سالمیان bazoftmedu مطالب اینترنتی داستان های پندآموز.داستان قرآنی.داستان مذهبی.داستان های کوتاه جذاب و خواندنی،داستان.داستان واقعی آموزشی مطالب اینترنتی نمایندگی کرج